برگرفته از وبلاگ دوستان

غمگین که می شوی 

 

غمگین که می شوی

ودلت که می گیرد

با عطرهای تنهایی

و میدان همهمه

عطر کدام گل

ترا به گریه می خواند؟

با حرف کدام پرنده

چهچهه می زنی؟

سرگردانی

سرگردانی

نه مثل باد

نه مثل ابرهای آسمان شهر های کوچک

به مثل کبوتر های غریب

نه مثل مسافری در شعرهای تاریک خواب

نه مثل گل سرخ

در تنها گلدان یک اتاق

تنها که می شوی

و غروب که می شود

هیچ صدایی

جز سیاه ترین آواز پلک هایت

با گلدان کوچک آشنا نیست 

 

خیال  

پرستوی خیالم رو در آسمان یاد تو به پرواز درآوردم ... می ره به آسمون ... به اوج ... امروز بی قراریم سر به آسمون گذاشته ... امروز بی تابم ... مثل پرنده ای که دیگه تاب موندن در قفس رو نداره ... تاب موندن ؟! ... موندن بهونه می خواد ... بهونه ی موندنم رو گم کردم ... امروز دلم قرار نداره ، دلم می تپه ... چطوری باید معنی کنم این تپیدن های پی در پی رو ...بی بهونه تپیدن های دل رو ...

پروردگارم ! عزیزترینم ! این ساعت از روز که می شه یه بعض کال راه گلوم رو می گیره ... اشک هام بی اختیار جاری می شن ... پروردگارم به حرمت این ساعت عزیز ، به حرمت همه ی دلای شکسته ، معجزه کن ! من منتظرم ...